نتایج جستجو برای عبارت :

کسی به انتظارم ایستاده است

انتظار دیدنت:
پشت هر پنجرهکه باز کنی مرا می بینیبه انتظارم نشسته ام!دیدنت را
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛
۳۰ دقیقه پیش مادر تماس گرفتن و گفتم که آزمایشات و عکس های لازم رو دارن از بابا میگیرن و خودشم داره کارای تشکیل پروندشو انجام میده
عکس از ریه هاش فرستادن (مجازی) برای پزشک متخصص و گفته که ریه ها سالمن و با بقیه مدارک پزشکی همین روزها باید به بیمارستان تخصصی اعزام بشه
+ بیکار و در انتظارم الان که انقدر با جزئیات مینویسم 
تو را من
.چشم در راهم 
بی آنکه زمان 
غباری بنشاند بر دیده ی انتظارم
حال دلم 
حال تنم
حال روزگارم خوب نیست
گفته بودم که بند است جانم
به جان تو
هر چند قطره ای
از دریای بودن ات
خورشید دلم
رو به غروب است
رمقی ندارد دیگر دلم 
نفس هایم به شماره 
نه آرام افتاده اند
نفس هایم دونده ای را مانند
در پی آب  ...

روح وحشی
+ دل = قلب
نوشتن حال بدم را بدتر میکنه .
یک مدت فقط به مباحث اجتماعی و روانشناسی و فلسفی خواهم پرداخت . 
منهای احساس ...
آن شب هم مثل شب های دگر بود 
با همان نغمه و سوت 
با همان ساز سکوت
باران می بارید 
چتر احساس مرا خیس می کرد
من در ایستگاه تکرار ها
ودر آمد و رفت بی گمان قطار ها
در انتظار مسافری بودم؛جا مانده از قلبم
گاهی نگاهم به ساعت
گاهی نگاهم به شهر
و گاهی به ریل های قطار
اما به ناچار
انتظارم را در دل می خوردم
و خودم را دل خوش می کردم:
به نوازش های باران
به باد های روان
و به ابر های سرگردان...
آن شب هم مثل شب های دگر بود!
زمان آرام آرام میگذرد و من امروز خودم را مجاب کردم که برای اولین بار بشینم و انتظار آمدن بچشم. خسته از رفتن؟ نه می خواهم ببینم وقتی دست هایم را می گشایم برای آغوش، در مقابل دست های باز شده می بینم. عشق فلسفه عجیبی دارد. باید هزار بار بگویی دوستت دارم تا باور کند اما با یک برگرداندن نگاه، همه چیز را از دست خواهی داد. خواهد آمد؟ بگذار از انتظارم لذت ببرم. اگر نه آمد؟ وقت برای نوشتن زیاد هست، انگار سایه ای از دور داره نزدیک میشه، می بینی؟
بعد از یک پیاده‌روی کوتاه بارانی، آمده‌ام به کتابخانه. کنار پنجره نشسته‌ام و دفتر و قلم و یک عاشقانه آرام را پهن کرده‌ام روی میز مقابلم. هیچ وقت در هیچ کتابخانه‌ای رمان نخوانده بودم! دارم فکر می‌کنم چه زیباست که مادرم. چه زیباست که دو جفت چشم کوچک در خانه انتظارم را می‌کشند. این زندگی تازه که دیگر تنها متعلق به خودم نیست را دوست دارم و بیشتر از همه عمرم احساس مفید بودن می‌کنم. دارم بنده‌های کوچک خدا را با صبوری بزرگ می‌کنم و مثل همیشه شا
چشم پوشم، تا دمی اندوه و غمها بگذرد،
چشم را وا م یکنم، بینم، که دنیا بگذرد.
عاشقیها از دل و دیوانگی از سر نرفت،
از سر شورید هام صد شور و سودا بگذرد.
غرق گشته در گناه خود ببین تردامنی،
تا به خشکی خشک او گرداب دریا بگذرد.
نوبهار آخر بگشت و دیر شد ایام گل،
بلبل شوریده هم با جان شیدا بگذرد.
گر خطایی بگذرد از ما، سزای ما جزاست،
هر جزای ناسزا هم از سر ما بگذرد.
انتظارم م یگذاری تا به فردا تو مرا،
زندگانی با امید روز فردا بگذرد.
مهدی ام ختم تمام اوصیاء
آخرین حجت منم بر ماسوا
آمدم با عشقِ حق سوی زمین
بر لبم آیات قران مبین
نقش جاء الحق به بازوی من است
فاتح خیبر دعا گوی من است
عمه ام تا که در آغوشم کشید
خنده ای زد پیش بابایم رسید
تا پدر قنداقه ی من را گرفت
نغمه ی زهرائیش بالا گرفت:
" آمدی جان پدر خوش آمدی
پیش ما ای منتظَر خوش آمدی
انتظارت را پیمبر می کشید
مادرم در انتظار تو خمید
بین آن دیوار و در خوانده تو را
غرق خون فرمود ای مهدی بیا
جدّ عطشانم میان قتلگاه
نام تو می برد با صد
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم
ادامه مطلب
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند من را انتخاب کرد دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی خشک شدم
ادامه مطلب
جواب ارشد اومد دانشگاه تهران قبول شدم خیلی خوش حالم خیلی زیاد آرزوی چندین سالم بالاخره به حقیقت پیوست .
هر آرزوم که واقعی میشه آرزوی جدیدی شکل میگیره که خیلی بزرگتر از اولیه و گاهی وحشت میکنم که دارم به کجا میرم مدام انتظارم میره بالا و من همین الانم به اندازه کافی خسته هستم نمی دونم قراره تا کجا پیش برم.
 
 
 
بسم الله الرحمن الرحیمهر چه پیش می رود اندازه قدم هایش بلندتر می شود. یکی هم نیست بزند سر شانه اش و بگوید: هی با تو ام? کجا با این همه دستپاچگی? روزهای ۲۶ سالگی را می گویم. با این که هیچ وقت، تصور خاصی نسبت به هیچ سنی نداشته ام و هیچ حس خاصی با سن مشخصی تو ذهنم گره نخورده، ولی خاطرم هست آن موقع ها که کوچکتر بودم، گمان می کردم ۲۶ باید برای سن یک آدم عدد بزرگی باشد. یعنی انتظارم بود کسی که به ۲۶ و ۲۷ رسیده باشد، لابد خیلی خیلی بزرگ شده است. حالا ولی او
       
.
 ( چلّه نشین )
.
منزل کنم بعد ار تو در ویرانه هامجنون شوم همراه با دیوانه ها
.
آتش به جان افتاده از دوریِ توخود را کُنم رسوایِ در میخانه ها
.
در انتظارم باز آیی از سفروانگه رها گردم از این بیگانه ها
.
گمراه گشتم در مسیرِ عاشقیباز آی باطل گردد این اَفسانه ها
.
تا کی خمارِ دیدن رویت شوَمچشمم به ره درحسرتِ پیمانه ها
.
شهرِ مرا روشن نما با نورِ خودچون مانده درظلمت همه کاشانه ها
.
عمری به دیدارِ(حبیبم) زنده امآیی اگر بوسه زَنم برشانه ها
.
امّا کنا
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
خیلی وقتها به این فکر می کنم که چه انتظاری از دنیا دارم؟ دنبال چی هستم؟ کجا را می خوام بگیرم؟
وقتی خیلی سطحی فکر می کنم آرزوها و خیالات بزرگی دارم ولی وقتی عمیقتر نگاه می کنم می بینم دنبال یک چیز بیشتر نیستم و تمام تلاشم صرفا در این راستاست.
شادی
 
اما معنی این شادی چیه؟ آنچه که در اعماق وجودم حس کرده ام احساس رضایت از لحظه ها است. مثلا وقتی در حال عبور از خیابان هستم با برداشتن یک تکه آشغال از روی زمین احساس رضایت می کنم. وقتی با یک کودک با مهرب
نمی دانم دیگر کسی به اینجا سر می زند یا نه راستش خودم هم خیلی وقت بود این ضفحه را باز نکرده بودم امروز خیلی اتفاقی صقحه را باز کردم و به یاد خاطرات گذشته افتادم
گرچه وبلاگ نویسی این روزها دیگر رونقی ندارد ولی چون حدس می زنم بعد ها کسی از روی سرچ اینجا را پیدا کند و  دنبال درمان دردش  و یا روزنه امیدی باشد گقتم بیایم و از پایان قشنگ انتظارم برایتان بگویم بلهیزی نمانده که پسرهای دوقلوی من دو ساله شوند ،دوقلو هایی که عاقبت سهم من از روزهای مادران
نمی دانم دیگر کسی به اینجا سر می زند یا نه راستش خودم هم خیلی وقت بود این ضفحه را باز نکرده بودم امروز خیلی اتفاقی صقحه را باز کردم و به یاد خاطرات گذشته افتادم
گرچه وبلاگ نویسی این روزها دیگر رونقی ندارد ولی چون حدس می زنم بعد ها کسی از روی سرچ اینجا را پیدا کند و  دنبال درمان دردش  و یا روزنه امیدی باشد گقتم بیایم و از پایان قشنگ انتظارم برایتان بگویم بلهیزی نمانده که پسرهای دوقلوی من دو ساله شوند ،دوقلو هایی که عاقبت سهم من از روزهای مادران
چشمان انتظارم درجستجوی مهدی است/بادیده محبت مجنون کوی مهدی است/آهنگ بندگی را ازاو به شیعه دادند/چون کعبه وولایت لطفش ز سوی مهدی است/اصلاح میشودجان درپرتو ولایش/اخلاق دوستانش ازخلق وخوی مهدی است/باید برای مولا آماده فرج شد/حتی بهشت ایزد عطرش زبوی مهدی است/آدینه ها فراوان شیعه کند دعایش/هرجمعه ای بیاید درگفتگوی مهدی است/بهرظهورمولا بسیار شور دارم/پاکی قلب ودیده از شستشوی مهدی است/
چشمان انتظارم درجستجوی مهدی است/بادیده محبت مجنون کوی مهدی است/آهنگ بندگی را ازاو به شیعه دادند/چون کعبه وولایت لطفش ز سوی مهدی است/اصلاح میشودجان درپرتو ولایش/اخلاق دوستانش ازخلق وخوی مهدی است/باید برای مولا آماده فرج شد/حتی بهشت ایزد عطرش زبوی مهدی است/آدینه ها فراوان شیعه کند دعایش/هرجمعه ای بیاید درگفتگوی مهدی است/بهرظهورمولا بسیار شور دارم/اینک جهان هستی در آرزوی  مهدی است/
بازار بولت ژورنال درست کردن این روزا خیلی داغه. من‌م دارم نسخه‌ی خودم ُ درست می‌کنم؛ ولی این چیزی نیست که می‌خوام در موردش حرف بزنم. من منتظرم؛ منتظرم در آینده همه‌چیز درست شه، وقتایی که به رفتن فکر می‌کنم بیشتر به این دلیله که قراره چیز متفاوتی در انتظارم باشه، قراره بالاخره دنیای رمانتیک-کمدی‌ها یه روز اتفاق بیفته. 
رسیدم به آخرای پاییز و تازه به این نتیجه رسیدم که « OH MY GOD ، چه‌قدر یک سال زمان کوتاهی‌ست و اون انتظار بی‌اندازه گمراه
جلد اول..قسمت هشت
...از زبان جک-واقعا متاسفم نمیدونستم اینقدر گذشته تلخی داری._اره ، خیلی تلخ بود هرکسی که جای من بود الان دیگه شاید مرده بود._بعدش چی شد ؟ بعد از اون وقتی که تورو به بلک ویزارد داد پدرت کجا رفت ؟ الان کجاست؟_بعدش
بلک ویزارد منو به عنوان غرامت از پدرم گرفت ، فکر نمیکردم پدرم منو به
ازای یک صلح به کسی بده ، حالا که چاره ای نداشتم ، من آنقدر ضعیف بودم که
حتی توان دفاع از خودمم نداشتم._درکت میکنم واقعا سخته که پدر پسرشو برای یه صلح اح
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
امروز به قدرت میتونم بگم یکی از پر استرس ترین روزام تو اینجا بود 
اون از صبحش که باید پا میشدم دوره میکردم ولی به قدری خوابم میمومد که ۹:۴۵ خودمو به زور از تو تخت کشیدم بیرون
اون از شافی که دونه دونه داشت بچه ها رو مینداخت و من که از شدت استرس یک کلمه یادم نبود و تو همون بلبشو جزوه رو گذاشته بودم و فقط نیگاش میکردم انگار کن که بار اولیه که میبینمش 
فقط ته ته دلم میخواستم پاس شم جون نداشتم این همه فکر و استرسو تا اکتبر/نوامبر با خودم حمل کنم و با ش
قبل و قال کودکی باقی نماند دریغا... شور و حال کودکی باقی نماند دریغا ...
بین الهه‌ی پرشور راهنمایی و اول دبیرستان، با الهه‌ی آرزومند یه گپ هست... یه گپی که مثل باتلاق ه و هرچقدر که تلاش کردم ازش بیام بیرون بیشتر رفتم تو و فهمیدم بی‌فایده‌است. اطرافیان هم، همن، به سهم خودشون تلاش کردند بیشتر به قعر باتلاق برم. من ذیرفتم سرنوشتم این ه که تو این باتلاق بمونم، تقریباً هرچیز دیگه‌ای برام فقط آرزوی پوچ ه. من آینده رو تصور می‌کنم. روزایی که میرم مطب/
 
امروز وقتی از خواب بیدار شدم،به امید دیدن برفی که داره میباره و رو زمین نشسته پرده ی پنجره ی اتاقم رو کنار زدم.انتظارم برآورده شده بود.برف به سنگینی مشغول باریدن بود و شهرم یکدست سفید پوش شده بود ...
 
خب حقیقتا تلاش کردم ادامه ى متن بالا رو بنویسم.ولی نوشتنم نمیاد.نمیدونم چی بگم بعد از دوماه سکوت.از اتفاقات این مدت.از رفت و امدها.از سفرها.از احساسات.از کارهای نیمه تمام.از ارزوها و دل مشغولی ها و دلمردگی ها.از اتفاقات اجتماعی و سیاسی که تو زند
♫♫
کاش راه دوری بین ما بود….
کاش سرنوشت ما جدا بود…
از تو فکر من رها بود…
گر ندیده بودمت ای یار!
عــــشــــــق دیدی خانه ات خراب است!
عــــشــــــق هر چه گفته ای سراب است!
این چه حق انتخاب است….
دگر ندارم خبر از دلدار…
دل توبه کردی و شکستی 
 دل با چه رویی عاشق هستیتو امید هر که بستی 
 رفت و آخرش شدی تنها…من یک غم ادامه دارم
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  onemovies  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
 من بغض آخرین قرارمکه هنوز در انتظارم 
 برسی به داد این شب ها…تو هما
فردا روز ولنتاین
پارسال چند روز قبلش اومد دنبالم. ماشینش فروخته بود اونموقع
با اسنپ اومد. یه دسته گل نرگس برام خریده بود. رفتیم یه گالری و بعد شام. 
انتظارم بیشتر بود.بعد من برای ولنتاین براش از ترکیه یه لباس اورده بودم یه شکلات خوب خریدم و بعد یه جعبه بامزه براش درست کردم. روز ولنتاین گیر دادم که میخوام ببینمت. باش قرار گذاشتم دم شرکتش رفتیم بیرون. رفتیم یه جا بستنی خوردیم. و شب یکم پرسه زدیم. رسوند من رو خونه.
اما امسال همه چیز فرق داره. اون به
عکس های خونه بیشتر از هر چیزی به وجد میارنم و میتونم مدت ها توی پینترست نگاشون کنم و هربار بیشتر غرق بشم، میتونن بهم انگیزه بدن که سگدو بزنم واسه داشتن گوشه های دنج و خونه ای که هر جای دور یا نزدیک بری، برگشتن بهش هست و از معدود چیزهای ثابتیه که انتظارت رو میکشه.
سفر قشنگه اما ترجیح من به ساختن و داشتن خونه و گوشه های دنجم، بعد پول جمع کردن واسه سفره، تا که تو هر سفری بدونم خونه ی قشنگم انتظارم رو میکشه.
دیروز داشتم فکر میکردم چرا انقدر باید واس
آی که دلم خدا خدا کردن می خواهد...
روزها  و شبهای پرستاره 
لحظات نابی که هرگز تکرار نمی شود!...
زمان چقدر تندتر از انتظارم می گذرد
زمانی بود که از کندی اش گلایه داشتم!
اما حالا شاید دورتر شدن از خدا
و غرقِ دنیا شدن
زمان را روی دورِ تند تنظیم کرده.
قدری کوتاه هوای شبهای اعتکاف به سرم می زند
و کمی آن طرف تر التماس های دلم برای اردوهای راهیان هیاهو می کند...
از خادمی هم حتی کوتاه آمده ام
به همان زائر شدن آرزومندم!..
عمیق تر که می شوم
دستم که به هیج جا نمی
جلد اول..قسمت هشت
...از زبان جک-واقعا متاسفم نمیدونستم اینقدر گذشته تلخی داری._اره ، خیلی تلخ بود هرکسی که جای من بود الان دیگه شاید مرده بود._بعدش چی شد ؟ بعد از اون وقتی که تورو به بلک ویزارد داد پدرت کجا رفت ؟ الان کجاست؟_بعدش بلک ویزارد منو به عنوان غرامت از پدرم گرفت ، فکر نمیکردم پدرم منو به ازای یک صلح به کسی بده ، حالا که چاره ای نداشتم ، من آنقدر ضعیف بودم که حتی توان دفاع از خودمم نداشتم._درکت میکنم واقعا سخته که پدر پسرشو برای یه صلح احمق
به نام نامی الله
بودن‌هایم در میان کوهی از نبودن‌ها گم شد، ناپیدایی که سخت پیدا می‌شود.
به دنبال ارزش بودن راهی ناهموار را برای رسیدن شروع کردم، اما در آخر جایی
برایش نیافتم.
ناامید و نالایق، با سری افتاده از شرم حضور با کوله‌باری از غم‌های بیشتر شده
راه برگشت در پیش گرفتم، اما انگار در تقدیرم برگشت نقاشی نشده بود. جایی
را که آخر راه با چشم‌های خسته می‌پنداشتم،فریبی از جنس خطای قلبی‌ام بود
که اگر به عقب برمی‌گشتم خطایی بزرگ‌تر را به دو
ازروانپزشک نوبت گرفتم والان توی صف انتظارم.
نمیدونم مشکل کارکجاست اماخوش نیستم
یعنی دوشه روزخوبم،دوسه روز داغون.
دوسه روز مث اسب میخونم،یهو دوسه روز هیچی نمیتونم بخونم.
خدالعنتشون کنه که اینهمه همه چیزروگرون کردن.طبق برنامه ریزیایی که داشتم مهرامسال میتونستم یک خونه عالی نزدیک دانشگاه اجاره کنم.امااونقدرگرون کردن که نمیشه تادوسه سال!
تنهاچاره ی من یک خونست که توش زندگیموعالی بسازم همونطورکه تجربه موفق قبلی هم دارم.
ازاول ترم باشگاه نر
باران که می‌بارد
زمین پر می‌شود
از عطر حضور تو
و خیالت بار دیگر
به سرم می‌زند
زیبا نیست!؟
پاییز باشد
باران بی‌امان ببارد
و تو را ببینم که
آن‌سوی خیابان
در انتظارم ایستاده‌ای
همه جا می‌توان
بوی تو را احساس کرد!
حتی خیابانی که
هرگز قدم نزده‌ایم..
مهران_رمضانیان
من خودمو گم کردم. گم کردم و پیداش نمیکنم. یهو الان به خودم اومدمو دیدم گمشدم. همه کارهام روی هم تلمبار موندن. این که ساعتهارو نمیفهمم چجوری میگذرن. این که کنج دنجی دیگه ندارم برای کار کردن. این که از صبح هیچکاری نکردم. این که اینقدر دور شدم از زندگی ای که دلم میخواد داشته باشم. باید خودمو پیدا کنم. مائده ای که هیچ شباهتی به مائده ی الانم نداره. مائده ای که امکان نداشت بدون انگیزه و امید زندگی کنه. کسی که رو خودش کار میکردو حتی اگه خسته میشد جا نم
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بی‌جان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائل‌گشته‌ی من فشار وارد می‌آورد. همه‌چیز ناجوانمردانه تیره‌و‌تار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهره‌ی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد می‌آورد. خوابِ‌شَب این‌گونه سخت به یغما می‌رود و چشمانِ سردم بی‌اراده به خماریِ ابدی فرو می‌رود. مرگ دندانِ تیزش را بی‌اختیار نشانت می‌دهد و جسم بی‌مهابا پوزخند عریان‌شده‌اش را به باد م
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بی‌جان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائل‌گشته‌ی من فشار وارد می‌آورد. همه‌چیز ناجوانمردانه تیره‌و‌تار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهره‌ی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد می‌آورد. خوابِ‌شَب این‌گونه سخت به یغما می‌رود و چشمانِ سردم بی‌اراده به خماریِ ابدی فرو می‌رود. مرگ دندانِ تیزش را بی‌اختیار نشانم می‌دهد و جسم بی‌مهابا پوزخند عریان‌شده‌اش را به باد م
دنیایم بزرگ شده و بسیار محدود انتظارم انقدر پایین آمده که حدی ندارد مثل سال گذشته پرشور نیستم مقل سال گذشته دلم پر امید نیست امیدم شده همان دانشگاه همان درسها همان هایی که فقط برایم مانده دوستانم دوستانی که هنوز رفیق رده هستند کسانی که از بودنشان حرف زدنشان آرامش میگیرم و کتابهایم وقتی بی قرارم و راهی بدای ارامش نیست پناهم میشوند و خدایی که کنار تگ تک لحظه هایم هست وقتی بی صبرم و فریاد میزنم چرا کسی میگوید ارام باش ارام یگیر چه بیقرار باشی
بسم‌الله...
سلام!
+
پیش‌نویس:
با یکی دیگر از نوشته‌های بی‌سروته طرف‌اید! اگر حوصله‌شان را ندارید، حرف مهمی نزده‌ام؛ می‌توانید صفحه را ببندید.
 
+
چند سال می‌گذرد از دوران دانش‌آموزی؟
راست‌ش را بخواهید چند سالِ اول دقیق یادم بود و به ثانیه نکشیده، جواب این سئوال را می‌دادم. 
حالا روزگار به جایی رسیده که باید در ذهن‌م بگویم:"یه سال که بعد کنکور،حدود چهار سال هم لیسانس می‌شه تقریباً پنج سال."
این روزها آخرین امتحانات دوران کارشناسی را می
 
♫♫
کاش راه دوری بین ما بود….
کاش سرنوشت ما جدا بود…
از تو فکر من رها بود…
گر ندیده بودمت ای یار!
عــــشــــــق دیدی خانه ات خراب است!
عــــشــــــق هر چه گفته ای سراب است!
این چه حق انتخاب است….
دگر ندارم خبر از دلدار…
دل توبه کردی و شکستی 
 دل با چه رویی عاشق هستیتو امید هر که بستی 
 رفت و آخرش شدی تنها…من یک غم ادامه دارم
♫   ♫   ♫   ♫
♫   ♫  numbermusic  ♫   ♫
♫   ♫   ♫   ♫
 من بغض آخرین قرارمکه هنوز در انتظارم 
 برسی به داد این شب ها…تو
«اومون را» اثر ویکتور پلوین.
«اومون» نوجوانیه که علاقه‌ی زیادی به هوانوردی داره و همراه با دوستش «میتیوک» به مدرسه هوانوردی شوروی میره. ولی اون دو، در بدو ورود با اتفاقاتی مواجه میشن که نشون میده همه چیز با تصوراتشون بسیار متفاوت بوده و درگیر ماموریت‌های پیچیده‌ای میشن.
این کتاب، نمای متفاوتی از سیاست‌های شوروی رو به تصویر می‌کشه. سیاست‌هایی که تلاش میکنن تصویر قدرتمند و پیشرفته‌ای از شوروی رو در معرض تماشای جهانیان قرار بدن و در این
کتاب  رودخانه وارونه (هانا) ژان کلود مورلوا۱۵۴ صفحه رقعیمترجم: آسیه حیدری (شاهی سرایی)

 
وقت نگاه کردن و دقت کردن به آن ها را داشتم.
کمی آن طرف تر دو تا دیگر از آن ها هم
مثل آن دوتای اولی در رفتند.
البته طبیعی اش این است که وقتی غریبه ای وارد جایی می شود،
بچه ها با دیدنش خجالت نمی کشند،
و برعکس دنبال او راه می افتند،
او را تعقیب می کنند، سوال پیچش می کنند.
خیلی هم برایم مهم نبود.
من منتظر بزرگ تر ها بودم. دو تا مادربزرگ با قدم هایی آرام جلو آمدند.
متن آهنگ رضا بهرام کاش
متن موزیک کاش از رضا بهرام:
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
کاش راه دوری بین ما بود….
کاش سرنوشت ما جدا بود…
از تو فکر من رها بود…
گر ندیده بودمت ای یار!
عــــشــــــق دیدی خانه ات خراب است!
عــــشــــــق هر چه گفته ای سراب است!
این چه حق انتخاب است….
دگر ندارم خبر از دلدار…
دل توبه کردی و شکستی ♬♫♪ دل با چه رویی عاشق هستی
تو امید هر که بستی ♬♫♪ رفت و آخرش شدی تنها…
من یک غم ادامه دارم ♬♫♪ من بغض آخرین قرارم
که هنوز در انتظار
بعضیا هم افسرده نیستن خودشونو زدن به اسگولی
نشسته هیچ غلطیم نمیکنه این اخه اون جیزه این فلانه اون بیساره بعد انتظارم داره بهتریناااااا براش فراهم باشه
ناموسا یه حرکتی بزن تو! 
دوس داره صب تاشب تو خوشی باشه بخوره بخوابه و خرج کنه و کیف کنه آما آما آمااااااا خودش هیچ تلاشی نکنه همه ی اینارو دو دستی تقدیمش کنن!
شاهزاده ی سوار بر اسب سفید هم باید بیاد بگیرتش!
واسه همه هم یه ایراد میگیره!
تو شکر اضافی میخوری میای به تورکا توهین میکنی! به قومیت های
بیشتر از اینکه به عکس گرفتن از آدما علاقمند باشم، به عکس گرفتن از اجسام و اشیا علاقمندم!
توی گالری گوشی م عکس هایی هست که فقط خودم متوجه میشم حس و حال اون لحظه چی بوده.
عکس جوونه ای که تازه روییده شده و ماه ها منتظر بودم سبز شه، عکس یه بستنی که تو یه روز گرم تابستونی حس خوبی بهم داده، عکس اولین باری که تو قلکم یه سکه انداختم، عکس از نوت های روی دیوار، که خواستم چیزی رو به خودم یادآوری کنم و... .
گالری گوشیم پر از حس و حال ها متفاوته، هر چند فقط خودم
آدم ها اولین بارها که عاشق می شوند چه تصوراتی دارند، فکر می کنند دیگه به اون آدم خوشبخته تو فیلما تبدیل شدند... 
اصولا آدمیزاد همین گونه است در مورد یک چیز تخیلات زیاد می کند بعد که دید آن چیز همانی نیست که او می خواهد می خورد توی ذوقش و شاید هم دلیل خوردن توی ذوقش همین بافتن های الکی ذهنی بوده .
مثلا من فکر می کردم خوردن هندونه خنک تو شرجی زیر کولر گازی می تونه یکی از بزرگترین لذت های دنیا باشه خیلی این مسئله رو تو ذهنم بزرگ کردم تا این که یه روز
{منبرک و دلنوشته مهدوی - شماره 35}
 
دفتر اعمال نزد یار
 
مولایی که دفتر انتظارم را ورق میزنی، می بینی صفحه های اینترنتی و سایت ها را بیشتر از امامم دنبال میکنم. حتی گاهی صبح زود صفحه تلگرام و اینستایم را چک میکنم اما عهدم را نه، ندبه ی جمعه را که دیگر هیچ.
از اول شنبه درون خودمان تلنبار میشویم و تا آخر پنج شنبه همینطور تکرار، جمعه می آید و ما لنگ ظهر بیدار میشویم خیر سرمان منتظر دیداریم. خلاصه اینکه بی تو روزگار میگذرانیم دست خودمان نیست تنمان ب
لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید ...
به بالینم بیا ای شمعِ زهرازمین گیرت شده پروانه ی توحلالم کن ، اگر بد بودم و خوبکه دارم می روم از خانه ی توپس از آن درد های زخمِ پهلورسیده وقت تسکینم علی جانوصیت می کنم تنها تو هستیوصی غسل و تدفینم علی جان به أسما گفته ام هنگام غسلمکه همراه و کمک حال تو باشد دلیل گریه های من همین استپس از من رنج دنبال تو باشدخودت غسلم بده اما شبانهبه همراه همین پیراهن منمبادا که دلت آتش بگیردبرای زخم های
Kash
#RezaBahram
کاش راه دوری بین ما بود 
کاش سرنوشت ما جدا بود
از تو فکر من رها بود 
گر ندیده بودمت ای یار
عشق دیدی خانه ات خراب است
عشق هرچه گفته ای سراب است
این چه حق انتخاب است 
که ندارم خبر از دلدار
تو همانی که رگ خواب مرا میدانی
تو همانی که به درد دل من درمانی
باورت کردم و گفتی تا ابد میمانی
دیدی آخر که تو رفتی و من اینجا ماندم
دیدی که آخر ز پرواز دلت جا ماندم
تنها یار بی کسی ها دیدی آخر تنها ماندم
دل توبه کردی و شکستی دل 
با چه رویی عاشق هستی
تو امی
به روزهای آخر دانشگاه نزدیک شده ام. چهار سال فرصت خوبی بود که به من بفهماند هنوز چقدر راه نرفته دارم و چقدر نادانم. 
نه کیفیت زندگی ام بهتر شده است و نه نظم برنامه آن. منِ وارد شده به دانشگاه و منِ خارج شده از آن تنها در مطالعه روزنامه وار چند کتاب بیشتر برای شب امتحان که معلومات آن مثل آفتاب دم غروب از ایوان خاطرم پریده است و نشستن گوسفند وار سر کلاس درس و بر باد دادن هزینه های بیشتر برای آموزش توخالی و پیدا کردن دوستانی سرگشته تر از خودم فرق ک
به نام خدا
امروز ۳۰ ام بهمن ماه سال ۹۸، بهمنی دوست داشتنی، بهمنی به یاد ماندنی.
بهمن در ۲۹ روزی که فرصت داشت روی خوش نشان بدهد، این کار را نکرد اما، دمش گرم که در روز پایانی اش اتفاقی خوشایند را رقم زد.
ساعت ۴ و ۱۲-۱۳ دقیقه‌ی بعد از ظهر هم به ساعت ها و تاریخ هایی که قرار است همیشه به یاد داشته باشم اشان اضافه شد؛ ساعت رها شدن، ساعت سبک شدن، البته نه سبک شدنی مناسب برای پرواز ولی مطلوب برای نفس کشیدن.
از ملاقات و صحبت هایی می‌نویسم که شروع کردنش
مو به مو قدم قدم
به زلفِ تو قسم قسم
رسیده عشقِ تو به جانِ من
به یاده تو نفس نفس
بریده ام از این قفس
زندان است جهانِ من
عشقت چرا تاوانِ من شد
رفتی غمت پایانِ من شد
از هر گناهی توبه کردم
چشمان تو ایمانِ من شد
تو را چون جانِ خود میدانمت
تو را چون سایه میپندارمت
هر چه تو دوری من صبورم
مرا از غم جدا نمیکنی
مرا یک دم صدا نمیکنی
من که گذشتم از غرورم
قبلِ از تو من عاشق نبودم
تو آمدی با هر نگاه
مرا گرفتارم کنی
این قرارمان نبود
از عشق بیزارم کنی
به یاده تو من
بسم الله مهربون :)
این روزا یه ذره فشار ها و تنش های روحیم زیاد شده، یه مشکلی پیش اومده که همه ی خونواده رو تحت تاثیر قرار داده، از اون طرف هم کورس ریه تموم شده و درگیر امتحان های سنگینشم. شنبه تا سه شنبه هم که فرجه هست رو باید برم تهران، واقعا نمیدونم میرسم درس هام رو بخونم یا نه. تک تک اینا برای من نگرانی و استرسن، داداشمم که نیست تمام فشار خونواده افتاده روی دوش من‌ و کی میدونه واقعا چی داره به من میگذره؟ حتی الف هم نمیدونه. البته خودم از حال و
سلام
پسری ۲۳ ساله هستم که یه دختر به شدت عاشقم شده و خیلی دوستم داره. تمام معیار های اخلاقی و خانوادگی که دلم میخواد رو داره و پنج سال کوچکتر از منه و بهم گفته که عاشقمه و ازدواج کنیم. 
ولی با معیار های زیبایی که من انتظار دارم فاصله داره. نمیدونم اگه قبول کنم بعدا پشیمون میشم یا نه؟، میترسم هیچ وقت کسی با این اخلاق و دوست داشتن پیدا نکنم...، چیکار کنم؟

مرتبط:
چرا میل به آرایش و جراحی زیبایی در بین بعضی ها زیاد شده؟
اهمیت زیبایی ظاهری برای آقایا
 
۱.من مسعله اینکه ی جای درست و حسابی برای آرشیو کردن اهنگ هام داشته باشم خعلی وقته ک ذهن منو ب خودش مشغول کرده! حالا ک تقریبا دیگ سیستم خودمو دارم دلم میخواد ی کانال بزنم و اونجا آرشیو شون کنم. شاید چهارتا آدم دیگ هم خوششون اومد و از طرف دیگ خیلی دلم میخواد اکانت اسپاتیفای بخرم. یعنی خعععلللیییااااا! ولی خب خودم باید پولشو بدم و در اون حد الان پول ندارم. یس. ای نور هو مانی:/
۲. با پونه داره کارمون دوباره راه میفته امیدوارم نتیجه ها ک اومد بچه دا
دانلود آهنگ جدید رضا بهرام کاش
Download New Music Reza Bahram – Kaash
پخش بزودی – دمو آهنگ اضافه شد
متن آهنگ کاش از رضا بهرام
 
دل توبه کردی و شکستی دل با چه رویی عاشق هستی
تو امید هر که بستی رفت و آخرش شدی تنها
من یک غم ادامه دارم من بغض آخرین قرارم
که هنوز در انتظارم برسی به داد این شب ها
تو همانی که رگ خواب مرا میدانی تو همانی که به درد دل من درمانی
باورت کردم و گفتی تا ابد میمانی
دیدی آخر که تو رفتی و من این جا ماندم دیدی آخر که ز پرواز دلت جا ماندم
تنها یار بی
برای تو مینویسم ، برای تویی که مرا از یاد بردی
برای تویی ک خاطرات شیرینت عمیق ترین زخم هارا ب قلبم میزند
برای تو مینویسم تویی که تماما خاطرات شیرین بودی و من اکنون کوهی از غم و دردم
من در این تاریکی با تن و روحی خسته و قلبی سرشار از زخم زمانه برایت مینویسم
مینویسم از لحظه ای که کاش نرفته بودی ، رفتن تو یک طرف و شروع جنون من طرفی دیگر 
مینویسم از تو برای تو 
مینویسم از نرمی دستانت ،از مهربانی قلبت ،از هوش و تیزبینی چشمانت 
مینویسم از قلبی که برا
برای تو مینویسم ، برای تویی که مرا از یاد بردی
برای تویی ک خاطرات شیرینت عمیق ترین زخم هارا ب قلبم میزند
برای تو مینویسم تویی که تماما خاطرات شیرین بودی و من اکنون کوهی از غم و دردم
من در این تاریکی با تن و روحی خسته و قلبی سرشار از زخم زمانه برایت مینویسم
مینویسم از لحظه ای که کاش دوباره پیامی و حرفی نزده بودی ، پیام تو یک طرف و شروع جنون من طرفی دیگر 
مینویسم از تو برای تو 
مینویسم از نرمی دستانت ،از مهربانی قلبت ،از هوش و تیزبینی چشمانت 
مین
می‌خوام بگم به اتّفاقی‌دیدن‌های دیروز، اتفاقی امروز افزوده می‌شه،به قسمی که صبح فقط یه کلاس دارم و خواب می‌مونم،
و چون مامانم نیست، باید برم دانشگاه ناهار بخورم [ با توجه به اینکه بعد از ظهر هم اون طرف آلمانی داشتم ]
و پامی‌شم می‌رم بوفهٔ ادبیات، چون که دو روزه برنج نخوردم،
و یهو عطیه‌ای رو می‌بینم که پاشده اومده ادبیات که نیکتا رو ببینه. :)))))
.
می‌شه یه اتفاقی دیگه هم اضافه کنم و نزنید من و؟
که وقتی می‌رم سالن‌مطالعه و خیلی پره، اون یه
به نام خدا
امروز ۳۰ ام بهمن ماه سال ۹۸، بهمنی دوست داشتنی، بهمنی به یاد ماندنی.
بهمن در ۲۹ روزی که فرصت داشت روی خوش نشان بدهد، این کار را نکرد اما، دمش گرم که در روز پایانی اش اتفاقی خوشایند را رقم زد.
ساعت ۴ و ۱۲-۱۳ دقیقه‌ی بعد از ظهر هم به ساعت ها و تاریخ هایی که قرار است همیشه به یاد داشته باشم اشان اضافه شد؛ ساعت رها شدن، ساعت سبک شدن، البته نه سبک شدنی مناسب برای پرواز ولی مطلوب برای نفس کشیدن.
از ملاقات و صحبت هایی می‌نویسم که شروع کردنش
یا نور 
نمی دانم، شاید روز و سال عمر را شمردن، بازی بی جهتی باشد. اما می دانم که هر روز صبح، نظرگاه تازه ای گشوده می شود و من امروز، به لطفت، با عمیق ترین حالات شکر چشم از خواب گشودم. یادم نمی آید، شاید خواب خوشی دیده باشم، "این می دانم که مست برخاسته ام..."
از فکر نعمت تو قلبم دارد از جا کنده می شود. فکر می کنم در این بیست سال، اگر هیچ یک از خواسته هایم تحقق نیافته بود، باز هم آنچنان منعَم بودم که بعضی از خواهش هایم رنگ و بوی ناشکری داشته باشد.
آن رو
یا نور 
نمی دانم، شاید روز و سال عمر را شمردن، بازی بی جهتی باشد. اما می دانم که هر روز صبح، نظرگاه تازه ای گشوده می شود و من امروز، به لطفت، با عمیق ترین حالات شکر چشم از خواب گشودم. یادم نمی آید، شاید خواب خوشی دیده باشم، "این می دانم که مست برخاسته ام..."
از فکر نعمت تو قلبم دارد از جا کنده می شود. فکر می کنم در این بیست سال، اگر هیچ یک از خواسته هایم تحقق نیافته بود، باز هم آنچنان منعَم بودم که بعضی از خواهش هایم رنگ و بوی ناشکری داشته باشد.
آن رو
 
 
  دریافت در صورت نبودنحجم: 372 کیلوبایت
بالاخره انتظارم به سر رسید اولین نمایش نامه عمرم را با تمام کمی و کاستی هایش نوشتم با این که درد داشت باور کن موقع نوشتنش گاهی می شد قلبم می ایستاد و به خودم می گفتم چرا باید ادامه بدهی اما جوابم ساده بود چون موقع نوشتن احساس می کردم زنده ام و وجود دارم هر چند که اشکال های ریز و درشتی به نمایش نامه وارد است خوب این تازه نسخه اولیه نمایش نامه است باید بازنویسی شود شاید به نظرم خودم به پابان رسیده باشد ام
یا نور 
نمی دانم، شاید روز و سال عمر را شمردن، بازی بی جهتی باشد. اما می دانم که هر روز صبح، نظرگاه تازه ای گشوده می شود. 
و من امروز، به لطفت، با عمیق ترین حالات شکر چشم از خواب گشودم. یادم نمی آید، شاید خواب خوشی دیده باشم، "این می دانم که مست برخاسته ام..."
از فکر نعمت توست که قلبم دارد از جا کنده می شود.
فکر می کنم در این بیست سال، اگر هیچ یک از خواسته هایم تحقق نیافته بود، باز هم آنچنان منعَم بودم که بعضی از خواهش هایم رنگ و بوی ناشکری داشته باش
 
 
 
  می‌دونستم همسرم از قبل خیلی برنامه ها داشت و بخاطر مهیا نشدن شرایط مالی‌ نمی‌تونه کاری بکنه، ولی خب من هرچقدر هم که درکش می‌کردم و تو دلم بهش حق می‌دادم، چون اولین تولدم بود که‌ کنارش بودم، دلم نمی‌خواست ساده و بی هیچ هدیه ای باشه. اما خب کم کم فهمیدم اتفاق خاصی در انتظارم نیست، برای همین به خانواده گفتم کادو نمی‌خوام و به همسرمم نه چیزی گفتم و نه ذوق و شوقی از خودم نشون دادم. با این وجود تولد امسالم، برام به یاد موندنی شد. دور هم جم
دانلود آهنگ جدید دنیا به نام عزیزم 
Download New Song By Donya Called Azizam
 
متن آهنگ دنیا به نام عزیزم
 
دانلود آهنگ جدید با کیفیت 320
 
دانلود آهنگ جدید با کیفیت 128
من دیگه باهات نیستم هرجا میخوای باش باشتصمیم رو بگیر ولی فکر فرداش باشوقتی دوس داری مال خودت باشیپس خودت باید دلواپس حال خودت باشیبه تو خوبی انگار نیومده عزیزمدل تو درست بار نیومده عزیزمبا خودت میگی تنها بشم عالی میشهاگه من نباشم پشتت خالی میشهچشمت انتظارم که یک روز برگردی یکی از تو انتظار داره
متن آهنگ جدید رضا بهرام به نام کاش
متن آهنگ : کاش راه دوری بین ما بود
کاش سرنوشت ما جدا بود
از تو فکر من رها بود
گر ندیده بودم ای یار
عشق دیدی خانه ات خراب است عشق هرچه گفته ای سراب است
این چه حق انتخاب است که ندارم خبر از دلدار
تو همانی که رگ خواب مرا میدانی تو همانی که به درد دل من درمانی
باورت کردم و گفتی تا ابد میمانی 
دیدی آخر که تو رفتی و من این جا ماندم دیدی آخر که ز پرواز دلت جا ماندم
تنها یار بی کسی یا دیدی تنها ماندم 
دل توبه کردی و شکستی د
فکر سختی روز های پیش رو رعشه به تنم میندازه و باعث میشه هی از خودم بپرسم که آیا تواناییش رو دارم یا نه؟ آیا حاضرم این همه دردو سختی رو به جون بخرم یا نه؟ اصلا آیا برای این کار ساخته شدم یا نه ؟! یا اصلا آیا راه رو دارم درست میرم یا دارم دور خودم میچرخم ؟آیا یقین دارم خوشحالی من تو اینه ؟!نمیدونم سالها بعد انتخابم رو احمقانه مینامم یا از خودم تشکر میکنم بابتش. اما دوست دارم همیشه یادم باشه این انتخاب بهترین انتخاب این زمان زندگیم بودو این هدف تنه
فکر نکنم کسی بتونه به اندازه ی من از خریدن دو تا کتاب مخصوص کودک و نوجوان خوشحال بشه. همین الان رسیدنو بعد از ضد عفونی کردنشون بغلشون کردمو ذوق دارم واسه خوندنشون! با خودم قرار گذاشتم اگه روزامو خوب بگذرونم شبها یک ساعت برای خوندنشون وقت بذارم و بعد بخوابم!
نمیدونم کتاب جدید رو از الان شروع کنم یا طبق برنامه ام پیش برم. هنوز تکلیفم معلوم نیست. دلم میخواد در باب دوستی رو بخونم. کتاب قطوری هم نیست. میخونمش. پس کتاب جدید اسمش هست در باب دوستی نوشت
به پایان رسید. تا خود امروز فکر میکردم وقتی کنکور بدم یه بار بزرگ از شونه م برداشته میشه. اما امروز سنگین ترش افتاد رو دوشم.راستش تا خود صبح خوشحال و شاد و شنگول بودم و کلی تو ماشین با بابا تا دم حوزه گفتیم و خندیدیم. اما همین که وارد شدم و تابلوی دانشکده پزشکی رو دیدم لبخند روی لبم ماسید. نمیدونم چرا یهو کم کاری هام اومد جلو چشمم ... بگذریم... له شدم و استرس گرفتم 
حوزه م دانشکده ادبیات بود و جای خوبی بود ، نسبتا منظم و تا حدودی خنک با مراقبان به شد
                    
درباره دختری به نام اگنس که پدرش یک کشیشه و مادرش علارغم مخالفت خانواده ثروتمندش با این کشیش ازدواج کرده و الان دو تا دختر داره. اگنس با توجه به اوضاعی که دارند، تصمیم می گیره معلم سرخونه بشه اما همه چیز به این سادگی ها که اون فکرش رو می کنه، نیست و علاوه بر مشکلاتی که تو این راه داره، آدم های زیادی هم نیستن که بتونه با اون ها معاشرت بکنه...
تقریبا همیشه از خوندن کلاسیک ها لذت بردم. اگنس گرِی هم نمی گم خیلی لذت بخش بود ولی کتاب
                    
درباره دختری به نام اگنس که پدرش یک کشیشه و مادرش علارغم مخالفت خانواده ثروتمندش با این کشیش ازدواج کرده و الان دو تا دختر داره. اگنس با توجه به اوضاعی که دارند، تصمیم می گیره معلم سرخونه بشه اما همه چیز به این سادگی ها که اون فکرش رو می کنه، نیست و علاوه بر مشکلاتی که تو این راه داره، آدم های زیادی هم نیستن که بتونه با اون ها معاشرت بکنه...
تقریبا همیشه از خوندن کلاسیک ها لذت بردم. اگنس گرِی هم نمی گم خیلی لذت بخش بود ولی کتاب
چند وقت پیش تونستم کسی رو که باعث جراحت عمیق قلبی و روحی در من شده بود،ببخشم
تصورش رو هم نمیکردم یه روز بتونم ببخشمش 
خداروشکر که چرک های دلم رو شست و زخم هامو مرهم شد
الحمدالله
اما چند روزه دل و فکرم درگیره حرفیه که به یکی زدم و امشب بهش پیام دادم منو ببخشه
چشم انتظارم جواب بده 
چشم انتظارِ جمله‌ی « حلالت کردم » هستم
کاش راه دوری بین ما بود
کاش سرنوشت ما جدا بود
از تو فکر من رها بود
گر ندیده بودم ای یار
عشق دیدی خانه ات خراب است عشق هرچه گفته ای سراب است
این چه حق انتخاب است که ندارم خبر از دلدار
تو همانی که رگ خواب مرا میدانی تو همانی که به درد دل من درمانی
باورت کردم و گفتی تا ابد میمانی
دیدی آخر که تو رفتی و من این جا ماندم دیدی آخر که ز پرواز دلت جا ماندم
تنها یار بی کسی یا دیدی تنها ماندم
دل توبه کردی و شکستی دل با چه رویی عاشق هستی
تو امید هر که بستی رفت و آ
و قسم به روزی که به آغوشت بازگردم!
 
روزی را که قدم به قدم،  تمام تنت را همچون شعری عاشقانه برای معشوق بخوانم.
خواهم رسید...
حتی اگر اخرین روز از زندگی ام باشد!
خوب میدانم آخرین نفس هایم لبریز از هوای مقدس تو خواهد شد.
روزی که قدم هایم را،نفس هایم را و نگاهم را جز به جز نذر خاک گرانبهایت کردم،
معنی عشق فراق را دریافتم.
دیار من،وفاداریت را دیده ام، میدانم تا روزی که به خانه ام بازگردم  همچون مادری که به انتظار فرزند به جنگ رفته اش صبورانه منتظر اس
دانلود آهنگ جدید دنیا به نام عزیزم 
Download New Song By Donya Called Azizam
 
دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
دانلود آهنگ با کیفیت 128
 
متن آهنگ دنیا به نام عزیزم
من دیگه باهات نیستم هرجا میخوای باش باشتصمیم رو بگیر ولی فکر فرداش باشوقتی دوس داری مال خودت باشیپس خودت باید دلواپس حال خودت باشیبه تو خوبی انگار نیومده عزیزمدل تو درست بار نیومده عزیزمبا خودت میگی تنها بشم عالی میشهاگه من نباشم پشتت خالی میشهچشمت انتظارم که یک روز برگردی یکی از تو انتظار داره برگردی
دا
نمیدونم دقیقا کی بود که دیدمت.
اما توی کلاس کنکور بود.
خیلی ازت خوشم اومدو دلم خواست که باهات دوست بشم.
همون روز داشتی از پله ها میومدی پایین و دستتو میگرفتی به میله های کنارش.
منم فرصت رو غنیمت دونستمو اومدم دستتو گرفتمو کمکت کردم با هم بیایم پایین.
برخلاف انتظارم اصلا نگفتی نمیخوادو لازم نیستو اینا.و با روی گشاده کمکمو قبول کردی.
با یه لبخند دلربا.
از همونایی که همیشه بهم میزنی و دلمو آب میکنی!
بعدش یادمه هردومون منتظر بودیم بیان دنبالمونو ب
Song Of Moo Be Moo From Reza Bahram
دانلود آهنگ جدید رضا بهرام با نام مو به مو
ترانه سرا : کسری زاهدی        آهنگسازی و تنظیم : حامد دهقانی
آهنگ تیتراژ فصل دوم سریال ممنوعه

جهت دانلود آهنگ مو به مو از رضا بهرام با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ و مشاهده متن این آهنگ از رسانه موسیقی نکست وان به ادامه مطلب مراجعه نمائید …

متن آهنگ مو به مو از رضا بهرام :
♫   ♫  نکست وان  ♫   ♫
مو به مو قدم قدم به زلف تو قسم قسم رسیده عشق تو به جان من
به یاد تو نفس نفس بریده ام از این قفس زندان اس
امروز نا امید شده بودم اوله کاری!
البته نا امید ک نه خسته از خودم
انتظارم از خودم خیلی بیشتره و احساس میکنم کم میزارم و همین باعث شده بود کلافه شم 
دلم گرفته بود و غروب پاییزی و جمعه هم ک باشه وای نگم دیگه ...
نشسته بودم پشت میز صورتمو با دست گرفته بودم از شدت نمیدونم چی ولی میلرزیدم میلرزیدم و اشکام صورتمو خیس کرده بودن و همش ب خودم و همه ناسزا میگفتم ...
حالم بد بود خیلی ...
یکم که گذشت ب خودم اومدم ... گفتم فاطمه تو موندی پشت کنکور ک اینجوری کنی؟ که
شور مناجاتی امام حسین (ع) و کربلا
شب چهارم محرم 98
هیئت انصارالحجه مشهد
امیر کرمانشاهی
با چشمای خیسم نامه می نویسم
برای دریافت متن و فایل صوتی این شور زیبا به ادامه مطلب مراجعه کنید...
کربلا + شهادت نصیبتون

متن مداحی:
با چشمای خیسم نامه مینویسم
سلام عشقم سلام عمرم سلام محبوب من
رفیق قدیمیم دلم تنگ واست
یه کاری کن برای این دل آشوب من
سلامای بعد هر نمازم به کربلا عشقه
مرور روزایی که میگشتم تو موکبا عشقه
عشق منی تنها تو خوب حال من با تو
هر دفعه زمی
صبح یکی از دوستام یک عالمه ازم مشورت گرفت واسه انتخاب واحد درسها ..و هماهنگ کرد باهام که عمومی چی برداریم اکیپمون با هم باشه
انتخاب واحد کی بود؟ 8 صبح فردا
بعد از ظهر ساعت 4 از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 3 سایت باز شده و بچه ها انتخاب واحد کردن
همین دوستم ازم پرسیده بود چی برداشتم نهایتا
میدونی چی شد؟ رفته بودن دوتا درسی که اصلا صحبتش هم نشده بود رو برداشته بودن و وقتی هم من رفتم دیگه ظرفیتش پر شده بود.
نه تنها شوکه نشدم واقعا که انتظارش هم داشتم.
و
از دیشب فهمیده ام که باید "انچه هستم" را دوست بدارم، بپذیرم و دست از تلاش بیهوده برای تغییر شخصیتم برداشته ام.  
دیروز وسط رمان خواندنم، بلند شدم و ظرف ها را شستم. حالا مدتهاست ظرف شستن و خرید کردن باقی اهل خانه را قبول ندارم. بادنجان ها و کدو ها را سرخ کردم و از خودم متحیر ماندم! بیشتر از یک سال بود اشپزی نکرده بودم. خاطره اخرین بادنجان سرخ کردنم _ که لابد اولی اش هم بود_ مال روزهای دور بود: ان زمان هنوز در تلگرام گروه داشتم و سارا داشت یادم مید
با عرض سلام و خسته نباشید
رشته ریاضی خوندم و بعدا متوجه شدم که علاقه م بیشتر به رشته های مدیریت مالی و بازرگانی و اقتصاد بوده، کنکور دادم و الان دنبال انتخاب رشته ام و این که اصلا دانشگاه برم یا خیر. به دنبال مدرک، استخدام یا اپلای نیستم به هیچ وجه، در واقع به دنبال رشته ای هستم که علم مفید و کاربردی به من ارائه بده که واقعا باعث ارتقا طرز تفکر و کسب و کارم باشه. 
من واقعا به این مباحث علاقه دارم، ولی نمیدونم که انتظارم از دانشگاه درسته یا نه،
 ساعت پنج صبح در چهارباغ، ده شب در اکباتان، دو نیمه شب روی پشت‌بام. در آسمان به دنبال تو می‌گشتم. رواق به رواق خراسان، از صحن جدید تا پنجره فولاد، سقاخانه، کاشی‌کاری‌ها. دوان در شبستان‌های مسجد گوهرشاد، دوان در زانو بغل گرفتن‌های زیر طاق ایوان مقصوره. سال‌ها دویده‌ام تا تو. آغازش را حتی یادم نمی‌آید. 
از حیاط خانه‌ی کوچه باغ امیریه‌ی تهران، نگاه می‌کردم از بین برگ‌های پهن تیره و در میان آبی‌ها نور را می‌جستم که او خودش از پشت دانه‌
سلام به همگی امروز قصد دارم با یک ایده بسیار عالی اشنا تون کنم ولی بهش هم نمیشه بگی ایده (ایده به چیز جدید یا فکر جدید )ولی خیلی وقته هم فراموشش کردن و میخان زود تر به مقصد برسند .یک مثل قدیمی هست که میگه قطره قطره جمع گردد وانگی دریا شود همه ای ما معنی و مفهوم این جمله رو میدونم ولی هیچوقت بهش عمل نکردیم چون حوصله شو نداشتیم .بگذریم نمیخام متن زیاد طولانی بشه چون حوصله نداریم متن طولانی رو بخونیم همیشه همین بودیم .ولی دیگه باید این عادت بد کنار
با خوندنِ کتابِ دیروزیِ آدیشی،تصمیم گرفتم از تایم خالیه این روزهام استفاده کنم و کتابِ"مانیفست یک فمنیست در پانزده پیشنهاد"رو شروع و تموم کردم،دوتا کتابی که اخیرا خریده بودم همین کتابا بودن.آدیشی قلم خوبی داره اونقدر ملموس و مهربونانه نوشته که گاها حس میکردم یکی از عمه هام داره باهام صحبت میکنه،شاید در آینده بقیه کتاباشو تهیه کردم.
تعداد کتابایی که توی کتابخونه ی کوچیکم انتظارم رو میکشن،اومد دستم،12 تا!افسوس که اگر همینطور پیش برم تا پای
هنوز منتظرم در باز شود و محمد از راه برسد


سال 65 بود که برادرم در مرز شلمچه مفقود شد. از همان زمان که 32 سال
می‌گذرد، چشم‌انتظارم تا او بیاید. پدر و مادرمان که مرحوم شدند، ولی من
هنوز منتظرم داداش محمد در را باز کند و به خانه بیاید




زمان تقریبی مطالعه :
4 دقیقه

پالتوی سُرمه‌ای رنگی به تن کرده بودم. پیراهن سپیدم را دیشب با هزار ضرب و زور اتو کردم. مادر گفته بود که اگر به سفر رفتی و در شستشوی پیراهن عجله داشتی یقه پیراهن را با مسواک بشور. همین کردم که مادر گفت. خط اتو را هم در نظر گرفته بودم.چیزی از مرتب بودن کم نگذاشتم.به نظرم آمد صبح خوبی در انتظارم است. تاکسی‌ای که مرا تا میدان شهرداری برد نارنجی بود. ترانه‌ای از داریوش رفیعی گذاشته بود. همان ترانه همیشه‌گی "منتظرت بودم"راننده‌یِ خوش مَشرَبی داشت.
به مریم پی‌ام دادم، در حالی که رابطه‌م باهاش اونقدر هم برام مهم نیست. در مورد روابطم و آدم‌های زندگیم خیلی سخت‌گیر شدم، هر کسی رو که مسیر فکریش با من متفاوته به راحتی حذف می‌کنم. اگه اینطوری پیش بره تو ۳۰ سالگیم دوست چندانی نخواهم داشت (الانم ندارم) و چهل سالگی‌هام رو تنها می‌مونم. الان فکر می‌کنم مشکلی باهاش ندارم، با تنها بودن و سرگرم دنیای خودم شدن. ولی اگه اون موقع پشیمون شم چی؟ چیزی که در مورد مریم دوست ندارم، جدا از تمام نقاط منفی شخ
خب میدونی امروز درگیر بودم. تمام روز رو با خودم. این که خب وقتشه ترسهام رو بپذیرمو شاید مثل یه انسان بالغ قبول کنم که اتفاقی برام افتاده. اگه بقیه از جو دادن بهم دست بکشن علل خصوص دکترا. من فکر میکنم وظیفه ی یه دکتر اول از همه دادن ارامش به مریضش هست نه این که بدتر حالشو بد کنه. که البته این چیزی ه من میگم مخالف گفتن واقعیت به مریض نیست. فکر میکنم این مهارتی هست که هر دکتری بهتره بلد باشه و اگه هرچقدرم خوب بلد نباشی برات یه ضعف عمیق هست. نمیدونم با
در مقابل هوسم برای دیدن چند تا فیلم تاریخی دارم مقابله میکنم. چون مطمئنم باعث میشه ساعت ها بشینم پشت اینترنت و با مغزی ناقص کمر ببندم به کشف راز های تاریخی مرموزی که هیچ تاریخدانی سر ازش درنیاورده! چه برسه به من که پایین ترین نمره ی زندگیم رو بدون هیچ گونه افتخار که به قول خیلی ها یه کوفته و دوتا ماکارونی این ور اونورش (همون صفر خودمون ) هستش رو سوم راهنمایی تو درس تاریخ گرفتم. هر چندکه کماکان اعتقاد دارم نویسنده ی کتاب تاریخ دوران تحصیل حتی کو
دانلود ریمیکس رضا بهرام مو به مو
سوپرایز بزرگ جوان ریمیکس ، دانلود ریمیکس رضا بهرام بنام مو به مو با متن و دو کیفیت عالی
Remix : Dj Dynatonic
Download New Remix Reza Bahram Moo Be Moo With Text And Direct Links 320 & 128 In Javan Remix
 
جدیدترین ریمیکس رضا بهرام عزیز را می توانید هم اکنون از جوان ریمیکس دانلود نمایید.
این ریمیکس توسط دایناتونیک منتشر شده است.
ریمیکس به آهنگ مو به مو رضا بهرام تعلق دارد.
امیدوارم از ریمیکس لذت ببرید.
در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در ارتباط باشید.
متن آهنگ م
زهرا جان سلام
چندماه پیش وقتی یکی از دانشجوها از مشکل زندگیش برام گفت و این که لازمه زودتر کاراشو تموم کنه. براش از تو گفتم و این که اهل محل "ماما" میان پیشت و حاجت روا میشن.
چند وقت بعدش فکر کنم بعد عید غدیر و خوابهای عمو برام پیام فرستاد که خوابتو دیده. این طور نوشته بود
"
سلام آقای ... حالتون چطوره؟ خونواده خوبن ؟ عیدتون مبارک باشه جای زهراجان هم خالیه ..خداوند صبر عطا کنه من دیشب خوابشو دیدم .. روی تخت بیمارستان بود انگار بعد از حادثه بود اما ک
از چند روز پیش فکری افتاده تو سرم، حکمت دائم کتاب خوندن من چیه؟! درموردش خیلی فکر کردم، من با خوندن رمان و هر نوع نوشته دیگه ای فقط واسه خودم یه بهانه جور می کردم برای تنبلی. همیشه یه لیست طولانی و چندتا کتاب روی میز انتظارم رو می کشیدند. از خیلی چیزا واسه کتاب خوندن میگذشتم چون یه سرپوش بود واسه واقعیت. کتاب خوندن خیلی خوبه، دنیاتو بزرگ تر می کنه، یه عالمه درس بهت یاد میده، تجربه هایی که تو زندگیت نمی تونی داشته باشی رو بهت میده ولی با زیاده رو
سلام
 
دیشب که خونه ی این استاده بودیم، متوجه یه موضوع خیلی جالبی شدم!
داستان این بود که یه دختر بچه هه بود(پانیز-6) که خیلی بامزه بود و اینور اونور میرفت. حوصلم از بزرگسال ها سر رفته بود و داشتم فکر میکردم چی کار کنم،گفتم برم ببینم این چی میگه.
 
دوست دارم ببینم اینا چجگری زندگی میکنن یکم آپدیت بمونم!. خیر سرشون نسل بعدی ان
 
از بهترین و تنها تکنیکی که بلدم با بچه ها سر و کله بزنم استفاده کردم و بهش گفتم باهام دوست میشی و اونم گفت باشه. خیلی واقعا
این روزا جز گذر زمان همه‌چی یه روال عادی و آروم داره برام
گهگاهی کتاب میخونم؛ فکر میکنم؛ با دوستام حرف میزنم؛ آهنگ گوش میدم؛ پیاده‌روی؛ تفریح و بیرون رفتن و گاهی چک کردن بورسو کارای روزمره؛ دیدن فائزه؛ چند روزی هست دارم به کارای عقب افتادم میرسم یکمی زیادن ولی میخوام حداقل تا آخر دی ماه تموم بشن ولی سعی میکنم زودتر بهشون برسم؛ از فردا میخوام تکلیفمو با انباشتگی اتاقم روشن کنم چون یکمی زیادی کلافم کرده و بنظرم برای شروع کارای جدید نیازه به
به کتاب فروش گرامی سپرده بودم وقتی «بی زمستان» رسید خبرم کند، دو شب پیش اتفاقا در نزدیکی کتابفروشی‌اش بودم که زنگ زد کتابت رسیده، بی‌معطلی رفتم گرفتم و دیروز همه‌اش را یکجا خواندم...
تمام بی‌زمستان را در یک اضافه‌کاری تحمیلی که هنوز ساعتی از آن باقیست خواندم و گذر کسالت‌بارش را التیام دادم،  این کتاب روند رو به اوج سفرنامه‌های ضابطیان را ادامه نداده بود، تاجیکستانش عالی بود، گرجستانش خوب و آذربایجان متوسط شاید هم بد.نام کتاب هیچ ربطی
با خوندن مقداری از ، کتابِ جدیدی که هدیه گرفتم ؛یک جورایی تمام چیدمان ذهنم تغییر کرد و راه ، برای خیلی از افکار دیگه باز شد مدام کلی سوال به ذهنم میاد و از خودم میپرسم که واقعااین همه سخت گرفتم و غصه خوردم ، برای چی؟! من که هنوز اولاشمکلی راه نرفته موندهکلی هدف و لذت هایی که در انتظارم هستنواقعا یک جاهایی فکر میکردم آخر دنیاست ،تمام درهای پیش روم بستهندنیام به اندازه ی سیاه چاله های کهکشان تیره و پوچ بنظر میومد و
فکر میکردم تمام زندگی همین
در تاریکی بی آغاز و پایاندری در روشنی انتظارم رویید.خودم را در پس در تنها نهادمو به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.سایه‌ای در من فرود آمدو همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.پس من کجا بودم؟شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشتو من انعکاسی بودمکه بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زددر پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.
                                                              من در پس در تنها مانده بودم.                       
صدایش که در اتاق پیچید، من همجنان مصلوب به دنبال صدایش سر چرخاندم. خیلی زود از دسترس نگاهم خارج شد. محمد همراهش با خانم پرستار به گوشه ای از اتاق رفته بودند که من فقط می‌توانستم با شنیدن صدای گریه‌ی علی همراهی‌شان کنم. دل توی دلم نبود که زودتر ببینمش. از صبح منتظر این یار آشنا بودم. نمی‌دانستم از زمانی که بی‌حسی از بین می‌رود و دیگر حرکاتش را در درونم حس نمی‌کنم چه اتفاقی می‌افتد. در آن لحظه‌ی به خصوص به هیچ‌چیز فکر نمیکردم جز دیدنش. پچ پ
سال وُ مَــه رفتند وُ مــن در انتظارم روز وُ شب
بی قرارم، روز و شب را می شمارم روز وُ شب
 
گفته بـــودی بــاز مـی آیم ، پس از عمری هنوز
می رود بـــا اشک حسرت روزگارم روز وُ شب
 
سازگاری کـــــردم وُ در وی نــــگیرد سوز مـــن
مانــــده‌ام بـــا ایـــن دل نــاسازگارم روز وُ شب
 
بـــــادِ بی سامان بَــرَد حسرت بـــه سرگردانی‌ام
تــــا خیــالت سر نهـــاده در کنـــارم روز وُ شب   
 
دل نــــوازی مــــی کند شور خیـــالت در غـــزل
می سپارم دل بـ
در تاریکی بی آغاز و پایاندری در روشنی انتظارم رویید.خودم را در پس در تنها نهادمو به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.سایه‌ای در من فرود آمدو همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.پس من کجا بودم؟شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشتو من انعکاسی بودمکه بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زددر پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.
                                                              من در پس در تنها مانده بودم.                       
یک عدد نیل هستم.پاکِ پاک.هیچ اثری از درد و خماری از روز شنبه تا کنون در من دیده نشده
اگه شما اذیت شدین بهتون تسلیت میگم.شما یک موتادید
از شوخی گذشته من یکى واقعا اذیت نشدم.خیلی وقته که ادمای واقعی زندگیم رو کنار خودم تحت هر شرایطی دارم و دایره ى ارتباطاتم خیلی محدود شده.فعالیت مجازیم،توی بلاگستان که خودتون میدونید چطوریه.اینستاگرام محدود.تلگرام و واتساپ محدود.واقعا چیزی اونجا انتظارم رو نمیکشه.البته دوستای مجازیم برام خیلی با ارزشن و دوست
۴ ساعت تو همایشی با این موضوع بودیم و هر دقیقه‌ش اون قدر جذاب بود که با وجود امتحان سنگین پنج‌شنبه، حتی فکر خارج شدن از سالن رو هم نکنیم. (در اصل قرار بود همایش دو ساعت و نیم باشه و ما هم رفته بودیم دانشگاه که درس بخونیم!) 
برخلاف انتظارم، صحبت‌های آخوند حاضر در همایش خیلی منطقی بود و به دلم نشست. می‌تونم بگم منعطف‌ترین سخنران هم خودش بود و در برابر نظر مخالف جواب‌های واقعا قابل قبولی می‌داد.(شخصا کم دیدم چنین چیزی رو. برخلاف برعکسش که متاس
این اولین پست من در این وبلاگه .. در حالی که هنوز برای وبلاگ نویسی و این تصمیم غیر منتظره آن هم در وسط یکی از حساس ترین برهه های زندگیم یعنی سال کنکور ! مُرددم.
سال کنکور چطور میگذره .. ؟ به مفتضح ترین شکل ممکن.
به اندازه ی اصحاب کهف از نقطه ای که در حال حاضر باید روش ایستاده می بودم فاصله دارم... و من بعد از تحلیل و تفسیر فراوان ، به این نتیجه رسیدم که مدت هاست که دچار افسردگی خفیفی شدم که متاسفانه با وجود داشتن خانواده ای نسبتا تحصیل کرده ، چیزی من
از مامان خواهش کرده بودم که این چند ماه باهام راه بیاد تا بگذرن این روزها.
که مثلا مراقب باشه نوه هاش یهو سرشون رو نندازن بیان تو اتاق وسط تست زدن من
یا سر و صدای اضافه نباشه
یا کمتر دنبال مرغ و جوجه ها بدوئه و قدقد و جیک جیک شون در بیاد
به هر حال نمیخوام چشم سفید باشم و نمی خوام منکر این باشم که این روزها تو خونه وظیفه ی خاصی نداشتم و مامان همه رو زحمت کشیده انجام داده. و بیشتر از همه ی افراد، مامان بوده که حامی درس خوندن من بوده؛
اما
توی همین مدت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آیینه پردازان (ayinepardazan)